سالک آزادگی
خدا را دوست بدارید،حداقلش اینست که یکی را دوست دارید که روزی به او می رسید
درباره وبلاگ


من درد در رگانم،حسرت در استخوانم،چیزی نظیر آتش در جانم پیچید... سرتاسر وجود مرا گویی چیزی به هم فشرد،تا قطره ای به تفتگی خورشید جوشید از دو چشمم... از تلخی تمامی دریاها در اشک ناتوانی خود ساغری زدم
آخرین مطالب
نويسندگان
برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

دردی دارم مانند هيچ دردی

سردتر از دلسردی

غريب تر از پاييز

پر از نمی دانم

نمی دانم هايی كه نمی دانم چه می خواهند از جانم


شعر از مسعود مرعشی

......................

این شعر خیلی پرمفهومه اما کمتر به دید میاد شاید چون نویسنده علاقه ای به بیان درد واقعیش نداشته...

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

مادر کودکش را شیر میدهد کودک از نور چشم مادر

خواندن و نوشتن می آموزد

وقتی که بزرگ شد کیف مادر را خالی میکند

تا بسته ای سیگار بخرد

بر روی استخوانهای لاغر و کم خون مادر راه می رود

تا از دانشگاه فارغ التحصیل شود

وقتی که برای خود مردی شد

در یکی از تریا های روشن فکران ،

کنفرانس مطبوعاتی ترتیب میدهد

و پا روی پا میاندازد و می گوید:

عقل زن کامل نیست ...!

وبه افتخار این سخن ،

مگسها و گارسونها کف طولانی میزنند

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

هرچه نگاه می کنم یا زخم خورده ایم یا زهر ...

در آستین احساساتمان هیچ نپرورانده ایم جز مار...

و به هیچ خنجری که دلمان را نشانه رفته بود نه نگفته ایم...

 

این می شود که مرهم زخمهایمان می شود زهر مار

 

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

خدا تنها بود...

و ملائک نرسیدند به داد دل تنهای خدا..

و خدا در دل خود در پی چیزی می گشت....

چیزی از جنس وجود...

چیزی از جنس ملائک برتر و چنین بود که در اوج نیاز ...

بشر از جنس تمنای خدا شکل گرفت

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

 

عشقی که با

اشک های چشم

شست و شو شود

همیشه ماندگار و زیبا خواهد ماند

 

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

علی، علی، علی، چه بگویم؟  

چگونه بگویم؟ چطور نام تو را که بر قلبم گره خورده است، بر زبان آورم؟



ادامه مطلب ...
برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کارام درون دشت شب خفته ست
دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته است

 

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

 

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

 

در زندگی زخمهایی هست که 

مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد

و غالباً نمی توان این دردها را به کسی گفت

 

مدینه در دهان شب فرو رفته است، مسلمانان همه خفته ‌اند. سکوت مرموز شب گوش به گفت‌وگوی آرام علی دارد.
و علی که سخت تنها مانده است، هم در شهر و هم در خانه ، بی ‌پیغمبر، بی ‌فاطمه. همچون کوهی از درد، بر سر خاک فاطمه نشسته است.

 



ادامه مطلب ...

درد علی دو گونه است: یک درد، دردی است که از زخم شمشیر ابن ملجم در فرق

سرش احساس می کند، و درد دیگر دردی است که او را تنها در نیمه شبهای

خاموش به دل نخلستانهای اطراف مدینه کشانده...و به ناله در آورده است. ما

تنها بر دردی می گرییم که از شمشیر ابن ملجم در فرقش احساس می کند.

اما این درد علی(ع) نیست؛





ادامه مطلب ...
برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

جای یك چیز را در زندگیت عوض كن تا زندگیت زیبا شود! به جای ترس از خدا، عشق را جایگزین كن!

هرچیزی كه در این دنیا می بینی در تضاد است! شب و روز، خوب و بد، زشت و زیبا، عشق و تنفر ... اما با عبور از تمام این تضاد ها، به حقیقتی خواهی رسید که می توان نامش را خدا گذاشت.

مردم میگویند عشق كور است زیرا نمیدانند عشق چیست. من به تو می گویم كه فقط عشق چشم دارد به غیر از عشق همه چیز نا بیناست.

آماده چون میوه ای رسیده برای فرو افتادن از درخت. تنها نسیمی ملایم می وزد و میوه فرو می افتد؛ گاه حتی بدون هیچ نسیمی، میوه به سبب سنگینی و رسیدگی از درخت می افتد. مرگ نیز باید چنین باشد و این آمادگی باید با زندگی كردن فراهم آید ...

دلسوزی تنها هنگامی سر بر می آورد که بتوانی ببینی که همه با تو خویشاوندی دارند. دلسوزی تنها هنگامی پدید می آید که ببینی تو عضوی از همه و همه عضوی از تو هستند. هیچ کس جدا نیست. وقتی توهم جدایی کنار رفت دلسوزی سر بر می آورد .

کل کائنات یک شوخی است! بعضی ها آن را لی لا و بعضی ها مایا می خوانند (به معنی رویا) این تنها یک لطیفه و یک بازی است و روزی که این را فهمیدی به خنده می افتی و آن خنده هرگز متوقف نخواهد شد! همینطور ادامه خواهد داشت، این خنده به سراسر پهنه ی کائنات گسترش خواهد یافت!

قلب هرگز پرسشی ندارد؛ با این وجود پاسخ را دریافت می كند! ذهن هزار و یك سوال دارد با این حال هرگز پاسخی دریافت نمی کند! زیرا نمی داند چطور دریافت كند .


اوشو شری راجنیش

فکر کنم این سخنان منطبق براصل یین و یانگ باشد،اصلی که بیان کلیش میگه تضادهای باید در درون و در یک جسم باشدو یک روح باشد یعنی یک شخص باید ابعادمتضادی داشته باشد و این تضادها رو در کنار هم یه جهتی بهشون بده؛فعلا" خودم کاملا" رو این قسمت تسلط ندارم اما به زودی بازش میکنیم که خیلی شیرین و جذابه.

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

مدتها پیش آموختم که نباید با خوک کشتی گرفت

خیلی کثیف می‌‌شوی

و مهم‌تر آنکه خوک ار این کار لذت می‌برد .

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

وقتی شیپور جنگ نواخته شود فرق بین مرد و نامرد، تشخیص داده می شود

 

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

درد من تنهایی نیست؛

بلكه مرگ ملتی است كه گدایی را قناعت

 بی‏عرضگی را صبر

 و با تبسمی بر لب

 این حماقت را حكمت خداوند می‏نامند

 

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

آنی كه از مرگ می ترسد از زندگی هم می ترسد؛ زیرا مرگ و زندگی از یكدیگر جدایی ناپذیرند و هر دو، جلوه ی یك حقیقت به شمار می روند.

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

همیشه چه كم اند آنانی كه دلهاشان بی باكی و بازیگوشی دیرپای دارد و جانشان نیز شكیبا می ماند. جز اینان دگر همه بیم داران اند.((نیچه))

 

بر حذر باش كه آرامش و تامل تو به آرامش و تامل سگی در مقابل دكان قصابی همانند نباشد كه از ترس یارا نمی كند پیش رود و حرص و آز پای پس رفتن او را بسته است.((نیچه)) 

 
 

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

به سفیدی چشمانم نگاه کن
روز در چشمان من است

به سیاهی چشمانم نگاه کن
شب در چشمان من است

به سیاهی و سفیدی چشمانم نگاه کن
شب و روز در چشمان من است

جهانی به ظلمات فرو خواهد رفت
اگر چشم فرو بندم

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار


شریعتی+تبارک‌ الله‌ احسن‌ الخالقین‌ (آفرین‌ بر خودم‌ بهترین‌ آفرینندگان‌!)
 
 
 
 
تبارک‌ الله‌ احسن‌ الخالقین‌ (آفرین‌ بر خودم‌ بهترین‌ آفرینندگان‌!).
یعنی‌: به‌! ببین‌ چه‌ ساخته‌ام‌! از آب‌ و گل‌! روح‌ خودم‌ را در او دمیدم‌ و این‌ چنین‌ شد! و این‌ است‌ که‌ مرا این‌ چنین‌ می‌شناسد! که‌ خود را می‌شناسد که‌ گفته‌اند: خود را بشناس‌ تا خدا را بشناسی‌، چه‌ «خود» روح‌ خدا است‌ در اندام‌ تو ای‌ مانی‌ من‌! ای‌ مبعوث‌ هنرمند بسیار دان‌ من‌، ای‌ آشنای‌ نازنین‌ گرانبهای‌ نفیس‌ من‌، ای‌ روخ‌ من‌، خود من‌، و من‌ نخستین‌ بار که‌ در رسیدم‌ آن‌ من‌ پولادین‌ خویش‌ را که‌ غروری‌ رویین‌ بر تن‌ داشت‌، غروری‌ که‌ با هر ضربه‌ای‌ که‌ روزگار بر آن‌ فرود آورده‌ بود و هر گرزی‌ که‌ حوادث‌ بر سرش‌ کوفته‌ بود سخت‌تر گشته‌ بود، بر قامتش‌ فرو شکستم‌ که‌ در راه‌ طلب‌ این‌ اول‌ قدم‌ است‌، چه‌ غرور حجاب‌ راه‌ است‌ که‌ گفته‌اند: «نامرد غرورش‌ را می‌فروشد و جوانمرد آن‌ را می‌شکند، نه‌ به‌ زر و زور، بل‌ بر سر دوست‌ که‌ غرورهای‌ بزرگ‌ همواره‌ بر عصیان‌ و صلابت‌ سیراب‌ می‌شوند و یکبار از تسلیم‌ و شکست‌ سیراب‌ می‌شوند و سیراب‌تر و آن‌ بار آن‌ هنگام‌ است‌ که‌ این‌ معامله‌ نه‌ در کار دنیا است‌ که‌ در کار آخرت‌ است‌ و آدمیان‌ بر دوگونه‌اند: خلق‌ کوچه‌ و باازر که‌ سر به‌ بند کرنش‌ زور می‌آورند و گزیدگان‌ که‌ سر به‌ لبه‌ تیغ‌ می‌سپارند و به‌ ربقه‌ تسلیم‌ نمی‌آورند، دل‌ به‌ کمند نیایش‌ دوست‌ می‌دهند و بسیار اندک‌اند آنها که‌ در ظلمت‌ شبهای‌ هولناک‌ شکنجه‌ گاهها و در آغوش‌ مرگی‌ خونین‌ یک‌ «لفظِ» آلوده‌ به‌ ستایشی‌ نگفته‌اند و یک‌ «سطر» آغشته‌ به‌ خواهشی‌ ننوشته‌اند و آن‌گاه‌ در غوغای‌ پرهراس‌ کفر و زور و خدعه‌ و کینه‌ قیصر سر بر دیوار مهراوه‌ ممنوع‌ نهاده‌اند و در برابر «تصویر» مریم‌- زیباترین‌ دختران‌ اورشلیم‌، مادر عیسی‌ روح‌ الله‌، مسیح‌ کلمة‌ الله‌، مریم‌ همسر محبوب‌ تئوس‌ که‌ اشباه‌ الرجال‌ قرون‌ وسطی‌ همسر یوسف‌ نجارش‌ می‌خواندند- غریبانه‌ اشک‌ ریخته‌اند، دردمندانه‌ گریسته‌اند و سرودها و دعاهای‌ گداازن‌ از آتش‌ نیاز و از بیتابی‌طلب‌ را از عمق‌ نهادشان‌ به‌ سختی‌ بر کشیده‌اند و سرشار از شوق‌ و سرمست‌ از لذت‌ بر سر و روی‌ تصویر «او» ریخته‌اند».
برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

خدایا بگذار دریا باشم،ساکن و ساکت ، که طوفان های سخت هم من را به هیجان
نیاورد، قلبم را مثل آسمان صاف و پاک کن که لکه کدورتی از اعمال خلاف
دیگران بر ساحتش ننشیند.
تو مرا به دست غم بسپار تا در آغوش هم، دور از انظار بیگانگان، فرو رویم.
آفریدگارم بگذار معیاری خدایی باشم که جز خواسته تو عمل نکنم، جز به
اراده تو تسلیم نشوم، جز سوختن در راه تو پاداش نخواهم ، جز غم و درد
پناهگاهی نداشته باشم و جز قلب مجروح انیسی نداشته باشم.
خدایا پستی دنیا و ناپایداری روزگار را همیشه در نظرم جلوه گر ساز تا
فریب زرق و برق عالم خاکی مرا از یاد تو دور نکند.
 
برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

مرگ تریجی ما آغاز خواهد شد ...

 

اگراحساسات خو را ابراز نکنیم!

همان احساسات سر کشی

که موجب درخشش چشمان ما می شود

و دل را به تپش در می آورد...

 



ادامه مطلب ...
برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

از جهان کناره گرفته ام. نه به این دلیل که دشمنانی داشتم، بلکه به این دلیل که دوستانی داشتم. نه به این دلیل که با من بد تا می کردند، چنان که مرسوم است، بلکه به این دلیل که مرا بهتر از آنی که هستم می پنداشتند. من دروغی بودم که نمی توانستم تابش بیاورم... 

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

آه این جماعت حقیقت خوف انگیز را تنها در افسانه ها میجویند

و خود از این روست که شمشیر را                            
                                                

  سلاح عدل جاودانه می شمارند

چرا که به روزگار ما شمشیر 
                                           

   سلاح افسانه هاست 

نیز از اینروی

تنها

شهادت آن  کس را پذیره میشوند به راه حقیقت

که در برابر شمشیر

از سینه خود سپری کرده باشد.

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

دیدم آن چشمه هستی که جهانش خوانند

آنقدر آب کز آن دست توان شست،نداشت

جای گریه است برای این عمر که چون

غنچه گل پنج روزی است بهای دهن خندانش

از زندگانی ام گله دارد جوانی ام

شرمنده جوانی از این زندگانی ام

دارم به دل هوای صحبت یاران رفته را

یاری کن ای اجل که به یاران رسانی ام

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

«زندگی من مثل شمع خرده خرده آب می‌شود، نه اشتباه می‌کنم، مثل یک کنده هیزم تر است که گوشه دیگدان افتاده و به آتش هیزم‌های دیگر برشته و ذغال شده، ولی نه سوخته است و نه تر و تازه مانده، فقط از دود و دم دیگران خفه شده.»

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

من از عشق ، جز مخلوطی و ملغمه ای از خواهشها ،از عواطف و 

      هشیاری ها که مرا با موجودی وابسته می سازد ،

      درک نمیکنم
 
                          آلبر کامو

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد


خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 11
بازدید دیروز : 38
بازدید هفته : 49
بازدید ماه : 92
بازدید کل : 26201
تعداد مطالب : 80
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1